آراد برارزاده آراد برارزاده ، تا این لحظه: 10 سال و 4 روز سن داره

آراد، امید زندگی مامان و بابا

مطالعه در کتابخانه

تو اخبار هراز چند گاهی شنیده بودم که سرانه مطالعه پایین اومده منم واسه اینکه سرانه مطالعه رو بالا ببرم به مادرجونم گفتم که منو ببره کتابخونه پیش مامانم! حسابی خوشحال بودم. عاشق روزنامه شده بودم! همش می گفتم پدرجون اون روزنامه رو بده به من!  واقعا حس خوبی بود. آدم که اهل مطالعه باشه در همه شرایط مطالعه می کنه! حتی اگه مجبور بشه با شیر خشکش بره کتابخونه! دیدین من چقدر با فرهنگم؟ تازه سرانه مطالعه رو ارتقا دادم! فقط یکم شلوغ کردم! مامانم هم بهم گفت که باید از کتابخونه بری! نمی ذاری مردم درس بخونن. منم گفتم خوب منم دارم درس می خونم فقط یه کم با سرو صدا! ...
20 خرداد 1394

سفر به اصفهان و شیراز

چند روز پیشا مامان و بابا و خاله ها و عمو و پدرجون و مادرجونم با هم تصمیم گرفتن که منو  به مسافرت ببرن. من خیلی خوشحال بودم. راه خیلی طولانی بود و عموجون و مامانی همش دعا می کردن که من بخوابم. وقتی رسیدیم هتل آزادی من خیلی خسته بودم. واسه همین اینطوری خوابم برد! بعد از یه خواب طولانی منو بردن میدان امام و همشون با من جلوی مسجد و عالی قاپو عکس گرفتن!  این عموجونمه! اینم باباجونمه! دیگه خسته شده بودم. داد زدم یا ایها الناس بیاین و منو نجات بدین. میخوام یکم رو زمین باشم. پدرجونم منو نجات داد و گذاشت رو زمین! یه دفعه یه مورچه اومد و دستم رو گاز گرفت. زانوهام هم خیلی قرمز شده بودن! مورچه بدجنس! چ...
20 خرداد 1394
1